قسمت ۵ – بهائی دیگر چیست؟

Program Picture

آب در کوزه و ما

قسمت ۵ – بهائی دیگر چیست؟
۲۶ خرداد ۱۴۰۱

بقیه راه مثل بچه‌ای بودم که عروسکش را از دستش گرفته باشند. خیلی ناراحت و نگران بودم. با خودم می‌گفتم نکند بهمن با کلاس شانیا مخالفت کند؟ خیلی دلم می‌خواست ببینم در جزوه‌ای که الهام به من داد چه نوشته. کلمه‌ بهائی هم دور سرم چرخ می‌خورد و افکار مختلفی را در ذهنم تداعی می‌کرد. چقدر این کلمه آشنا و در عین حال ناشناخته و ناآشنا بود. همه‌ حرف‌ها و صداها در ذهنم در هم آمیخته بودند.

***

راوی: برایتان تعریف کردم که با چه اشتیاقی منتظر روز جمعه بودم تا با دوست تازه‌ام الهام و خانواده‌اش به پارک برویم. البته این که می‌گویم دوست تازه، این طور نبود که من دوستان زیادی داشته باشم یا خیلی اهل معاشرت باشم، اما سادگی و صمیمتی در الهام بود که باعث می‌شد بر کم‌رویی و ترس‌هایم غلبه کنم. دوستی با الهام بال و پر و اعتماد به نفسی به من می‌داد که تا آن موقع تجربه نکرده بودم. این نشانه‌ی خوبی بود، اگر من می‌توانستم بر این کم‌رویی غلبه کنم، پس شانیا هم می‌توانست. از وقتی به پیش دبستانی می‌رفت و با سارا دختر الهام دوست شده بود و به خصوص از وقتی که پدرش صدای آواز خواندنش را شنیده بود و هر دو تشویقش می‌کردیم، خیلی بهتر شده بود. برگردیم به همان عصر جمعه‌ای که پارک رفته بودیم و همسران ما برای اولین بار با هم آشنا شدند و پایه‌ی یک دوستی عمیق خانوادگی گذاشته شد.

با وجود آغاز پرتنش و ناراحت کننده‌ای که داشت، همه چیز به خوبی پیش می‌رفت. پیدا بود که به بچه‌ها که در زمین بازی مشغول بودند خیلی خوش می‌گذرد. ما بزرگترها هم کنار هم نشسته بودیم و حرف‌های جالبی می‌زدیم. صحبت از گرانی و ترافیک و آب و هوا و قیمت دلار و طلا نبود. صحبت از پرورش جواهرات بی‌همتایی بود که در خانه داشتیم: بچه‌هایمان، عزیزترین دارایی‌مان در دنیا.

قبلا با الهام درباره‌ی تربیت صحبت کرده بودیم و الهام گفته بود هر بچه‌ای مثل معدنی پر از جواهرات است، جواهراتی که با تربیت بیرون کشیده شده و زیبایی و درخشش‌شان ظاهر می‌شود.

من یکی از این جواهرها را در وجود شانیا تشخیص داده بودم و با بهمن، همسرم، قرار گذاشته بودیم که برای پرورش استعدادی که در آواز خواندن داشت، شانیا را به کلاس موسیقی بفرستیم.

اما الهام می‌گفت سه نوع تربیت هست: یکی تربیت جسمانی که به سلامت و تندرستی بچه‌ها مربوط می‌شود، یکی تربیت انسانی که به درس و مشق و فن و هنر مربوط می‌شود و یکی هم تربیت روحانی.

آن روز عصر که کنار زمین بازی نشسته بودیم و چای می‌خوردیم و حرف می‌زدیم، صحبت‌مان از تربیت روحانی بود.

آقا ابراهیم می‌گفت خیلی از مشکلاتی که در دنیا هست به خاطر همین غفلت از تربیت روحانی است. اما  بهمن حس خوبی نسبت به تربیت روحانی نداشت، ظاهرا برداشت او از تربیت روحانی، القای همراه با اجبار عقاید مذهبی بود.

بهمن: راستش رو بخواین من برعکس فکر می‌کنم خیلی از مشکلاتی که تو دنیا هست، به خاطر همین تربیت روحانی و تعصباتی یه که تو ذهن آدما می‌کنن. این گروه‌های افراطی رو ببینین تو خاورمیانه چه آتیشی می‌سوزونن.

ابراهیم: خوب اون که دیگه تربیت روحانی نیست، به نظر من بی‌تربیتی روحانیه، یعنی به خاطر نبود تربیت واقعی روحانیه که این جور افراطی‌گری‌ها پیش میاد.

بهمن: والله ما هنوز 12 – 13 سالمون نشده بود یه کلاس احکام برامون گذاشتن. یه بار یه جای جزوه‌ای رو که بهمون داده بودن، نفهمیدم، رفتم از بابام پرسیدم، تا بنا گوشش سرخ شد و جزوه رو از من گرفت و فرداش اومد مدرسه مون.

ابراهیم: راست می‌گین؟!

بهمن: آره، بابام به مدیر و ناظم گفت نمی‌خوام بچه‌م تو کلاس فوق برنامه‌ی شما شرکت کنه، همین درس دینی که دارن براش بسه!

ابراهیم: آره، از این کلاسا که برای ما هم میذاشتن، اما منظورم آموزش احکام و این جور کلاسا نیست.

بهمن: من که فکر می‌کنم اصل انسانیته. به قول معروف آدم باید آدم باشه.

الهام: دقیقا. تربیت روحانی هم در اصل همینه. این که خودمون رو به اون مقام بلند انسانی که خدا برامون مقدر کرده برسونیم.

بهمن: یعنی می‌خواین بگین انسان بودن رو باید یاد گرفت؟

ابراهیم: صد البته. شما نمی‌تونین یه بچه رو رها کنین، بگین خودش سواد یاد می‌گیره، یا خودش می‌فهمه ادب چیه… خانم اون مثالی که همیشه می‌زنی، رو خودت بگو.

الهام: این که بچه‌ها مثل گل می مونن؟

من می‌گم بچه‌ها هر کدومشون مثل یه بوته‌ی گلن. آب و نور آفتاب و کود و آفت‌کش می‌خوان. اما اگه درست ازشون مراقبت کنیم و پرورش‌شون بدیم، قد می‌کشن و سرسبز میشن و گل‌های خیلی قشنگ و خوش عطری میدن.

بهمن: خانم من رو نیگا کنین از حالا داره گل‌هاش رو بو می‌کنه!

news letter image

ثبت نام در خبرنامه