قسمت ۵۸ – قوی باش
تا حالا برایتان پیش آمده است که احساس کنید قوی نیستید؟ دلتان خواسته باشد، قویتر بشوید؟ در این قسمت در مورد قوی بودن حرف میزنیم. یک کتاب در همین مورد پیدا کردهام که به نظرم میتواند به ما کمک کند تا جنبههای مختلف قوی بودن را بهتر درک کنیم.
***
ویززز: سلام عزیزان،
سپیدار: سلام بچهها
مامان: به به، دوستان عزیز، مجدد نوروزتون مبارک.
سپیدار: امروز 17 فروردین 1402 خورشیدی و 6 آوریل 2023 میلادی است. شما به صدای من و مامان و ویززز گوش میکنید.
ویززز: خب نوروز خوش گذشت؟ سیزده به در چه طور؟
سپیدار: کنار عزیزان بودن و گفتن و خندیدن خیلی خوش میگذره.
مامان: برای سال جدید برنامهریزی کردید؟ ما فکرها و برنامههامونو نوشتیم.
سپیدار: وقتی من و ویززز در مورد سال پیش فکر میکردیم و برای سال جدید برنامهریزی میکردیم، توی یادداشتهای هر دومون یک نکته پررنگ بود. دلمون میخواست در سال 1402 قویتر باشیم.
ویززز: بارها پیش آمد که در سال گذشته احساس کردیم چقدر کوچکیم.
سپیدار: چقدر هیچ کاری از ما برنمیاد.
ویززز: دلمان میخواست قوی بودیم و این حس وقتی که برنامه سال جدید را مینوشتیم هنوز با ما بود.
مامان: من خیلی این احساس ویززز و سپیدار رو میفهمم. به نظرم این حس فقط مال بچهها نیست، بزرگترها هم خیلی وقتها احساس میکنند که کاش قویتر بودند.
سپیدار: من و ویززز اصلا نمیدونستیم چطوری میشه قویتر باشیم. ویززز یک بار خیلی وقت پیش از من پرسیده بود نوشابه انرژیزا بخوریم قویتر میشیم؟
ویززز: متاسفانه بعدا فهمیدم آن جور انرژیای که نوشابه انرژیزا زیادش میکند، چیزی نیست که من و سپیدار جان دلمان میخواست. آن نوشابهها فقط انرژی جسم را زیاد میکنند.
سپیدار: تازه برای بچهها هم خوب نیستند.
مامان: کاش روح و روانمون هم قوی میکردند.
سپیدار: نوروز رسید و من و ویززز خیلی خوشحال و خندان بودیم، ولی خب کلمه قوی توی یادداشتهامون مونده بود.
مامان: روز دوم عید بود که بین عید دیدنیها دلمون خواست بریم به کتابفروشی آقا امید هم سر بزنیم.
ویززز: آقا امید هم مثل دوست و خانواده در سال گذشته کنار ما بودند و دوست داشتیم به ایشان هم نوروز را تبریک بگوییم.
مامان: تو کتابفروشی با آقا امید صحبت میکردیم و به قول سپیدار حرفهای بزرگونه میزدیم.
سپیدار: از این حرفهای خستهکننده و دلگیر.
ویززز: ما حوصلهمون سر رفت و رفتیم که در بین طبقات کتابها بگردیم.
مامان: که یکهو ما صدای جیغ سپیدار رو شنیدیم.
سپیدار: آخه فکر کنید که یک موضوع کل ذهن تون رو درگیر کرده باشه و براش جوابی نداشته باشید. مامان و بابا هم بگن که خوبه اول خودتون به موضوع فکر کنید و بعد در موردش مشورت کنیم. بعد ناگهان تو کتابفروشی مورد علاقهتون یک کتاب ببینید دقیقا در مورد همون موضوع.
ویززز: قوی بودن!
سپیدار: کتابی که همون جا پشت میز کوچولوی کتابفروشی، روی کاناپه نشستیم و دو تایی خوندیم.
ویززز: من خیلی از خوندن این کتاب لذت بردم.
مامان: اون شب بچهها کتاب رو دوباره برای من و پدر سپیدار هم خوندند.
سپیدار: و ما یک جلسه مشورتی خانوادگی ترتیب دادیم و با اتفاق آرا تصویب شد که برای همه بچههای فامیل و دوستان این کتاب رو عیدی بخریم.
مامان: ما دیدیم که خب منصفانه نیست کتاب رو برای کل بچههای فامیل و دوستان عیدی بخریم ولی شما که این همه وقت کنارمون بودید در جریان قصه این کتاب قرار نگیرید. پس این قصه عیدی ما به شما.
سپیدار: درسته که تصویرگری کتاب خیلی قشنگه و تصویرهاش به فهم قصه کمک میکنند ولی فعلا ما بخشهایی از کتاب رو براتون میخونیمش و اگر دوست داشتید میتونید بعدا بخرینش.
مامان: کتاب قوی باش، نویسنده پَت زیتلو میلر، تصویرگر جِن هیل، مترجم میترا امیری، انتشارات پرتقال
ویززز: راوی داستان در ابتدای داستان در مورد این حرف میزند که همکلاسیاش کایلا چقدر قوی است. از بین همه کلاسها تو زنگ ورزش خیلی راحته. میخندد و بازو میگیرد.
سپیدار: ولی برای خودش خیلی از کارها سخته و اون حس میکنه قوی نیست.
مامان: توی این داستان جوانب مختلف قوی بودن نشون داده میشه. راوی احساس میکنه قوی نیست و از مامانش، باباش و مادربزرگش میپرسه که قوی بودن یعنی چی؟ اونها هم نظر و دیدگاه خودشون رو براش توضیح میدن.
…