قسمت ۴ – دیگه پرواز نمی‌کنم

Program Picture

مزرعه سبز

قسمت ۴ – دیگه پرواز نمی‌کنم
۲۴ آذر ۱۴۰۱

شجاعت و دلیری فضیلتی است که در داستان به آن پرداخته شده است و کودکان، با ترس مواجهه با بحران و لحظات سخت آشنا می‌شوند.

***

شب گذشته بارون و باد شدیدی در مزرعه اومده بود، شب‌تاب که مثل همیشه برای نورافشانی آخر شب بیرون می‌رفت، از شدت باد به ساقه گل آفتاب‌گردون کوبیده شده بود وهمون‌جا روی گلبرگ‌ها و برگ‌های گل روی زمین افتاده بود.

پروانه: زنبور جون… نمی‌دونی دیشب بارون چه به روز لونه‌ام آورده… همه برگ‌هایی برای تخت‌خوابم جمع کرده بودم، خیس و کثیف شدن. تا صبح از ناراحتی و نگرانی خوابم نبرد.

زنبور: آره بابا… یه طرف کندو منم کلا کنده شده… میگم ظرفای عسلم رو اینورا ندیدی؟ عه…عه… مثل اینکه یکیش رو پیدا کردم… اون چیه زیر ساقه آفتاب‌گردون… روش برگ ریخته خوب نمی‌بینم… تو می‌تونی ببینی پروانه؟

پروانه: انگاری داره تکون می‌خوره… اینکه… اینکه… اینکه شب‌تابه. چرا زیر برگاست؟

پروانه: شب‌تاب جون… شب‌تاب؟ چی شدی تو؟ حالت خوبه؟ اینجا چیکار می‌کنی؟

شب‌تاب: آی… خیلی وحشتناک بود… نفهمیدم چی شد… آخ همه بدنم درد می‌کنه… فقط یادمه که یه باد شدید من رو کوبوند به ساقه آفتاب‌گردون… دیگه چیزی یادم نمیاد.

زنبور: دستت رو بده به من باید بری لونه‌ات و کمی استراحت کنی.

شب‌تاب: آی…نمی‌تونم بالم رو تکون بدم… کمرم خیلی درد می‌کنه…

زنبور: نگران نباش… ما کمکت می‌کنیم تا به لونه‌ات بری.

چند روز از طوفان بزرگ می‌گذشت. با اینکه جراحت بال شب‌تاب بهتر شده بود و دیگه به راحتی می‌تونست حرکت کنه، اما هنوز دلش نمی‌خواست پرواز کنه. دم غروب همه حشره‌ها برای دیدن دوستشون به لونه شب‌تاب اومدن.

کفش‌دوزک: شب‌تاب جون، خیلی خوشحالم که حالت بهتر شده… دوباره می‌تونیم مثل قدیما توی شب پرواز کنیم. بدون تو پرواز کردن تو شب هیچ صفایی نداره و اصلا خوش نمی‌گذره.

شب‌تاب: ممنونم کفش‌دوزک… ولی… هنوز نمی‌تونم پرواز کنم. یعنی… یعنی… هنوز خیلی بالم درد داره… اصلا تکون نمی‌خوره…

زنبور: عه… عه… شب‌تاب جون… ولی نور بدنت برگشته… ببینید…

هزارپا: واااااقعا خوشحال شدیم که حالت خوب شده. دلمون برای شب‌نشینی‌های نورانی‌مون تنگ شده بود… نشده بود؟؟

ملخ: چرا بابا… معلومه …

پروانه: بچه‌ها حالا که دیدیم شب‌تاب رو به راهه… بهتره بریم تا بتونه استراحت کنه…

شب‌تاب طبق عادت مسافت کوتاهی رو، تا دم در لونه برای بدرقه دوستاش پرواز کرد… از دیدن این منظره همه حشرات متعجب شدن.

ملخ: عه شب‌تاب جون… تو که گفتی نمی‌تونی پرواز کنی… چی شد پس؟!

شب‌تاب: هااا؟!!… پرواز کردم؟

هزارپا: میگم… نکنه می‌ترسی دوباره پرواز کنی؟… می‌ترسه؟

پروانه: آخی خوب حق هم داره… با اون ضربه‌ای که خورده!! منم بودم می‌ترسیدم.

شب‌تاب: من؟ نه…آخ، آخ… بالم درد گرفت… باید بیشتر استراحت کنم… شبتون بخیر… شب بخیر

یک صبح گرم و روشن دیگه تو مزرعه شروع شده بود. لونه شب‌تاب که روی بلندترین ساقه ذرت بود و حشره‌ها به وسیله کاکل‌های ذرت زیر لونه‌اش تپه بزرگ و نرمی درست کرده بودن تا به دوستشون برای پرواز دوباره، کمک کن.

کفش‌دوزک: آهااای شب‌تاب جون؟… اگه صدای ما رو می‌شنوی جواب بده… همه آمدن اینجا که بهت کمک کنن دوباره پرواز کنی.

بابا سوسکی: کجایی بابا؟… بیا بیرون… دوستات همه منتظر تو هستن.

هزارپا: فکر کنم صدای شما رو نمی‌شنوه… آهااووی… شب‌تاااب. شنید؟

شب‌تاب: شما صدام می‌کردین؟؟… اونجا چه خبر شده؟

ملخ: بیا پایین…

شب‌تاب: یه کم طول می‌کشه تا بهتون برسم… این ساقه خیلی بلنده…

ملخ: قرار نیست که با پاهات بیای… پرواز کن…

شب‌تاب: نمی‌تونم… یعنی می‌ترسم… اگه دوباره بیفتم چی؟ اگه بالم دوباره بشکنه و نتونم نور بدم چی؟

هزارپا: خوب میفتی رو این کاکل‌های ذرت… اگه بدونی… از تشک منم نرم‌تره… امتحانش کردم که میگم.

شب‌تاب: نه نمی‌تونم… خیلی بلنده، واقعا نمی‌تونم…

مورچه: این‌طوری نمیشه… زنبوری می‌تونی من رو ببری اون بالا دم لونه شب‌تاب؟ باید نشونش بدم که این تپه نرمه و با افتادن روش آسیب نمی‌بینه.

کفش‌دوزک: یعنی می‌خوای بپری روش؟… ازون بالا؟! ولی مورچه تو که بال نداری…

مورچه: خوب اگه شب‌تاب هم واقعا نتونه پرواز کنه، میشه مثل الان من… بالاخره یکی باید بهش نشون بده که این تپه نرم و امنه.

پروانه: راست میگه مورچه اگه تا فردا هم اینجا وایستیم و صداش کنیم فایده‌ای نداره. بالاخره یکی باید بهش نشون بده که براش مشکلی پیش نماید.

بابا سوسکی: آفرین بابا. آفرین به شجاعت و دلیری که به خاطر دوستت انجام میدی.

ملخ: ایول مورچه خان… امیدوارم این کارت به شب‌تاب هم شجاعت بده و دوباره بتونه پرواز کنه.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه