مرور مقالهی «نژادپرستی، آفتی برای پیشرفت بشر» نوشتهی پاتریشیا ویلکاکس
***
پریسا: دوستان عزیز سلام و عرض ارادت ما رو در هر کجای این کرهی خاکی که هستین پذیرا باشید.
فرزاد: امروز هم با یک قسمت دیگه از مجموعه برنامهی آموزههای نو با شما همراهیم. همونطور که میدونین در این مجموعه برنامهها مقالههایی را از وبسایت بهائی تیچینگز به شما معرفی میکنیم.
پریسا: مقالهی امروز رو پاتریشیا ویلکاکس نوشته با عنوان «نژادپرستی، آفتی برای پیشرفت بشر»
فرزاد: دوستان با برنامهی امروز آموزههای نو
پریسا: که البته برنامه خودتون هست
فرزاد: همراه باشید.
* * *
فرزاد: دوستان، طبق معمول همیشه برنامه را با معرفی نویسندهی مقاله یعنی پاتریشیا ویلکاکس شروع کنیم.
پریسا: پاتریشیا نویسنده و وبلاگنویس است، بهائی است و نیوزلندی. سابقهی مشاوره و تدریس دارد و بهموضوعات مربوط به زنان، رشد و توسعه و چالشهای مربوط به نژادپرستی علاقمنده.
فرزاد: موضوع نژادپرستی توی برنامههای قبل هم زیاد مورد بحث بوده. موافقی برای شنوندهها بگیم چرا اینبار هم بهسراغ این موضوع رفتیم و دیدگاه متفاوت این مقاله چیه؟
پریسا: بله. بهنظر من اهمیت این مقاله اینه که خود نویسنده با معضل نژادپرستی از زوایای مختلفی تو زندگیش دست و پنجه نرم کرده.
فرزاد: از عکسش بهنظر میآد که سفیدپوست باشد. جالب است که بدونیم چطور و از کی با مسئله تبعیض مواجه شده.
پریسا: خیلی زود. پاتریشیا در اولین مدرسهای که مشغول به تدریس میشود، با مدیر آنجا آشنا میشود و ازدواج میکند. همسرش مردی شوخ طبع، بااستعداد و موفق بوده که همهی اطرافیان هم خیلی بهش احترام میگذاشتند.
فرزاد: خب، تا اینجا که زندگی خوبی داشته.
پریسا: اما همسر پاتریشیا مائوری بوده.
فرزاد: یعنی از مردم بومی نیوزلند.
پریسا: درسته. و بهمحض اینکه بچهدار میشوند، پاتریشیا تبعیض را لمس میکند.
فرزاد: چطور؟
پریسا: وقتی پاتریشیا متوجه میشه که دارن بچهدار میشن میره به دنبال اجارهی خونه برای خانواده جدیدی که حالا منتظر یک مسافر کوچک بوده. اون میگه اولین سه صاحبخانه بدون اینکه اونها رو ببینن و بشناسن که کی هستن فقط بهاین دلیل که متوجه میشن پدر فرزندش مائوریه، به آنها خانه نمیدهند.
فرزاد: انگار صاحبخانهها بههیچ اطلاعات دیگهای احتیاج نداشتن بهجز اینکه بفهمن یکی از اونها بومی هست تا بهشون خانه ندهند. دست آخر چه کار میکنن؟
پریسا: میرن تو یک کاروان زندگی میکنن. پاتریشیا میگه برای دخترش این تازه اولِ یک عمر زندگیِ پر از تبعیض بوده. حتی رنگ پوست دخترش که بهخاطر دو رگه بودنش کمی روشنتر بوده هم کمکی بهکمتر شدن این تبعیضها نمیکنه
فرزاد: اونموقع پاتریشیا با آموزههای بهائی آشنایی داشته؟
پریسا: نه. اما میگه آهنگهای محلی دهه ۶۰ و ۷۰ رو که بشر رو دعوت میکردن به وحدت و برابری خیلی دوست داشته و لذت میبرده. اون میگه همین آهنگهای امیدبخش هم باعث میشه که من به آموزههای بهائی علاقمند بشم.
فرزاد: جالبه. بد نیست اگر قسمتی از یکی از این آهنگها رو با شنوندهها بشنویم
پریسا: حتما چرا که نه. آهنگی که میشنویم از کارهای جان لنن است به نام Imagine یا تصور کن که سال ۱۹۷۱ منتشر شده. مضمون شعرِ قسمتی که می شنویم اینه:
تصور کن کشوری وجود نداشته باشه، کار سختی نیست، دیگه چیزی برای کشتن یا کشته شدن نخواهد بود. تصور کن همه مردم در صلح و آرامش زندگی کنن. ممکنه فکر کنی من خیال پردازم، اما خیلی ها مثل من هستن و امیدوارم یه روزی تو هم به ما بپیوندی و ما همه یکی بشیم.
* * *
فرزاد: دوستان، قبل از اینکه به سراغ مقالهی دوم امروز برویم، میخواهیم یک بار دیگر خواهش کنیم که به فیسبوک و تلگرام سرویس رسانهای فارسی بهائی سر بزنید و دربارهی مقالهها نظر بدهید.
* * *
فرزاد: دوستان برنامهی آموزههای نو را میشنوید. با ادامهی معرفی مقالهی «نژادپرستی، آفتی برای پیشرفت بشر» نوشتهی پاتریشیا ویلکاکس در خدمت شماییم. و بهاینجا رسیدیم که پاتریشیا طعم تلخ تبعیض را درست قبل از حتی متولد شدن دخترش میچشد.
پریسا: در ادامه پاتریشیا میگه که او و بچههاش همچنان مورد این تبعیض نژادی هستن. اما پاتریشیا که خودش رنگ موهاش قهوهای کم رنگ هست و پوست سفیدی داره از هر دو طرف تحت فشاره.
فرزاد: دیگر چرا از هر دو طرف؟
پریسا: چون اونهایی هم که رنگ پوستشون تیرهتر هست او رو محکوم میکنن به اینکه از مشکلات نژادی خبری نداره و خودش رو از اونها برتر میدونه.
…