قسمت ۲۴ – انعطاف و تغییرپذیری

Program Picture

مزرعه سبز

قسمت ۲۴ – انعطاف و تغییرپذیری
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲

درک مفهوم انعطاف‌پذیری به کودکان این امکان را می‌دهد که در شرایط سخت، راه‌حل‌ها و امکانات دیگر را نیز مد نظر قرار بدهند.

***

راوی: یکی بود، یکی نبود. توی یک مزرعه‌ی سبز، یک عالمه حشره‌ی جورواجور کنار هم زندگی می‌کردن.

یک روز صبح، هزارپا زودتر از هر روز دیگه‌ای از خواب بیدار شد. اون روز پرکاری پیش رو داشت و در حالی که برنامه‌هاش رو مرور می‌کرد با خودش فکر کرد که امروز برای نقاشی چه موضوعی رو با حشرات کار کنه.

هزارپا: خوب… دفعه‌ی قبل کشیدن برگ‌ها رو با هم تمرین کردیم… امروز بهتره بریم بیرون و تو فضای باز نقاشی کنیم… فقط امیدوارم قلم موهاشون رو یادشون نره. اینم کاغذها… خوب اینا هم وسایل هم آماده است و…

ملخ: آهای صاحب‌خونه…

مورچه: ما اومدیم.

هزارپا: صبح بخیر… چه خوب که زودتر اومدین… لطفا این پایه‌های نقاشی رو می‌برید بیرون؟ اون صندلی‌ها رو هم همین‌طور، امروز قراره بیرون نقاشی بکشیم.

مورچه: بله… حتما… کار دیگه‌ای هست بگو هزارپا.

کفشدوزک: صبح بخیر… کمک نمی‌خواین؟

شب‌تاب: سلام هزارپا جون، خوبی؟ امروز قراره بیرون نقاشی کنیم؟ خیلی آفتابی نیستااا… عیبی نداره؟

ملخ: شب‌تاب جون… بزار برسی بعد هزارپا رو سوال‌پیچ کن.

کرم کوچولو: سلام به همگی… خدا رو شکر که هنوز شروع نکردین… چرا این‌ها رو بیرون میارین؟ آها فهمیدم… قراره تو فضای آزاد از طبیعت نقاشی کنیم… چه عالی…

زنبور: هی بچه‌ها… یکی بیاد به من کمک کنه… دستم خیلی سنگینه…

کفشدوزک: این چوبا و ساقه‌ها چیه آوردی با خودت کلاس نقاشی؟! یک کمیش رو بده من.

زنبور: عه؟! می‌بینم یادتون رفته، مگه قرار نبود بعد کلاس نقاشی با کاغذای باطله بادبادک درست کنیم و رنگشون کنیم؟ ملخ، تو هم یادت نبود… خودش گفتی که بهمون یاد میدی چطور بادبادک‌ها رو پرواز بدیم!

ملخ: آهااااااا… چرا الان یادم اومد.

کفشدوزک: عجب برنامه هیجان‌انگیزی شد. نقاشی تو فضای باز… پرواز بادبادک‌ها…

هزارپا: هنوز که این صندلی‌ها رو نچیدین… چقدر حرف زدین… من دیگه می‌خوام درس رو شروع کنم.

راوی: همه‌ی حشرات کاغذها رو روی پایه‌های نقاشی گذاشتن و وسایلشون رو آماده کردن تا نقاشی‌شون رو شروع کنن، اما هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود که بارون و رگبار شدیدی باریدن گرفت.

ملخ: ای بابا… حالا چه وقت باریدن بود…

شب‌تاب: من که گفتم هوا گرفته است…

کفشدوزک: عه… حالا تو هم وقت‌گیر آوردی شب‌تاب؟ اون قلم‌ها رو هم بیار تو… من رنگامون رو می‌برم.

هزارپا: کاغذاتون رو یادتون نره بیارید تو… پایه‌های نقاشی رو پشت در بذارین که روشون آب نریزه.

مورچه: اینم شانس ما… مثلا اومده بودیم کار هنری کنیماااا…

شب‌تاب: این همه منتظر امروز بودم… عه… چند روزه یه قطره بارونم نیومده… حالا همین الان؟ وسط کلاس نقاشی باید آسمون بباره؟

ملخ: خوب حالا چیکار کنیم… خونه هم نمیشه رفت با این بارون… ای بابا چه وضعی…

هزارپا: نظرتون چیه به جای کشیدن درختا و گل‌ها، یک طرح دیگه رو کار کنیم؟ من اینجا یک کم رنگ آبی دارم… چشمامون رو ببندیم و فکر کنیم که جلو خونه یک رودخونه است و ما کنارش نشستیم… با دقت نگاه کنید و نقاشی کنید…

ملخ: چه حرفایی می‌زنی هزارپا، آخه کی به خیالش با دقت نگاه می‌کنه؟ من که نمی‌تونم.

شب‌تاب: منم از رودخونه می‌ترسم… حتی خیالش هم من رو می‌ترسونه.

کفشدوزک: من دلم می‌خواد اون درختی رو که نیمه‌کاره مونده تموم کنم… صبر می‌کنم تا بارون بند بیاد.

هزارپا: ای بابا… خوب الان بارون میاد… رنگ‌هاتون هم که همه خیس شده… اینجا هم که درخت و فضای باز نداریم… فقط رنگ آبی آماده داریم تو خونه… یه کم انعطاف داشته باشین…

مورچه: راست میگه هزارپا، به فرض که این بارون تا عصر بند نیاد… سر کار و بارمون هم نمی‌تونیم بریم تو این وضع… پس بهتره با کمی تغییر کوچیک یک برنامه دومی برای خودمون درست کنیم که حوصلمون سر نره. گفتی از کجا می‌تونم رنگ آبی بردارم.

راوی: حشره‌ها مشغول کشیدن رودخونه خیالیشون شدند… اونها این قدر سرگرم کشیدن نقاشی شدن که اصلا متوجه گذر زمان نشدن.

کرم کوچولو: من تموم کردم… میشه ببینیش هزارپا؟

هزارپا: عالی شده… آفرین…

کفشدوزک: میگم خیلی هم بد نشد که طبق برنامه پیش نرفتیم… تا به حال رودخونه نکشیده بودیم…

زنبور: آره… بد نبود… فقط اینکه با این بارون دیگه برنامه پرواز بادبادک رو هم نمی‌تونیم انجام بدیم…

+ ای بابا چه شانسی…

+ این همه منتظر امروز بودما…

+ حالا چیکار کنیم؟

+ چرا کارامون هیچ وقت طبق برنامه پیش نمیره؟

news letter image

ثبت نام در خبرنامه