قسمت ۱۹ – تواضع و فروتنی

Program Picture

مزرعه سبز

قسمت ۱۹ – تواضع و فروتنی
۱۰ فروردین ۱۴۰۲

در دنیای امروز که آموزش‌ها حول مهارت‌ها و برتری‌ها بنا شده است، درک مفهوم تواضع به کودکان کمک می‌کند تا به انسان‌ها شایسته‌تری تبدیل شوند.

***

راوی: یکی بود یکی نبود. توی یک مزرعه‌ی سبز یک عالمه حشره جورواجور در کنار هم زندگی می‌کردند. یک بعد از ظهر بهاری پروانه برای نوشیدنی عصرونه منتظر دوستاش بود. اون یک میز بسیار زیبا آماده کرده بود و روش رو با خوردنی‌ها و نوشیدنی‌های رنگارنگ و گل‌های بهاری تزیین کرده بود.

پروانه: خوب… این‌ها رو هم که آوردم و …

کفشدوزک: عصر بخیر پروانه… ما اومدیم.

شب‌تاب: پروانه جون، خوبی؟ چه میز قشنگی چیدی!

پروانه: خوش اومدین بچه‌ها…

کفشدوزک: راست میگه شب‌تاب… چه زحمتی کشیدی پروانه خانوم!!

پروانه: خیلی ممنونم… آره خوب… از صبح زود مشغولم… خیلی طول کشید تا آماده شد

کفشدوزک: از کدوم یکی شروع کنیم؟

پروانه: شب‌تاب جون از این کیک‌های خوشمزه هم بخور… کفشدوزک؟ این گل‌ها رو بو کردی چقدر تازه و خوش‌بو هستن؟

شب‌تاب: راست میگه… خیلی خوش‌بو و تازه هستن.

پروانه: راستی فردا مهمونی تشکر از غلتان خان میاین دیگه؟

شب‌تاب: اون کیه دیگه؟

کفشدوزک: منم ندیدمش ولی بابا سوسکی می‌گفت خیلی زحمت کشیده و تمام زمستون مشغول نظافت مزرعه‌مون بوده.

پروانه: آره… منم دیدمش… ولی خیلی بوی بدی میده… حواستون باشه خیلی بهش نزدیک نشین؛ بابا سوسکی ازم خواسته تا براش یک یادگاری درست کنم… بهم گفت چون که تو خیلی باسلیقه‌ای… از تو می‌خوام که براش یک هدیه تهیه کنی.

کفشدوزک: وااای این خیلی خوش‌مزه است.

پروانه: مگه من تا حالا خوراکی بدمزه هم درست کردم؟

شب‌تاب: میگم پروانه جون… اگه کمکی خواستی برای درست کردن هدیه غلتان خان حتما به من بگو.

پروانه: نه شب‌تاب جون… خودم انجامش میدم… آخه تو چه کمکی می‌خوای بکنی به من… کار تو نیست.

شب‌تاب: باشه… هر طور دوست داری، فقط می‌خواستم کمکی کرده باشم.

کفشدوزک: خوب راست میگه به ما هم بگو… لااقل تو بسته‌بندی و یا آماده کردن لوازمش بهت کمک کنیم.

پروانه: مگه متوجه نشدین؟!… قراره بهش یادگاری بدیم… یعنی باید یه چیز خوب و باکیفیت و استثنایی باشه… تنهایی انجامش بدم بهتره… اون طوری مطمئنم که همه چی درست و به موقع تموم میشه… وقت زیادی ندارم.

کفشدوزک: کم کم دارم از حرفات ناراحت میشم… یعنی ما هی کاری می‌کنیم خرابکاریه و فقط شما بلدی درست کارا رو درست انجام بدی؟ بابت عصرونه هم ممنون… پاشو شب‌تاب جون بریم…

شبتاب: بریم.

پروانه: ای بابا… من که چیزی نگفتم… خوب خودتون هی اصرار می‌کنین… من که از اول گفتم کمک نمی‌خوام… حالا کجا با این عجله… می‌خواستم از این گل‌ها بهتون بدم با خودتون ببرین… شب‌تاب؟ کفشدوزک؟ کجا میرید؟

راوی: مورچه که از ظهر مشغول سر و سامان دادن وسایل، برای میهمانی غلتان خان هست چند لحظه روی سنگ بزرگ زیر درخت گردو می‌شینه تا کمی استراحت کنه. در همین حال ملخ از راه می‌رسه.

ملخ: خسته نباشی مورچه… همه این‌ها رو تنهایی مرتب کردی؟

مورچه: چطوری ملخ؟ آره ولی هنوز چیدن میزهای پذیرایی مونده. چه خبرا؟ ازین طرفا؟

ملخ: بابا سوسکی بهم گفته بود که اگه تونستم برای کمک زودتر بیام… ولی مثل اینکه تو خودت همه کارها رو انجام دادی… عه… راستی بابا سوسکی خودش کجاست؟

مورچه: رفته دنبال غلتان خان گفت که می‌خواد غافلگیرش کنه… خبر نداره که بابا سوسکی همه حشرات رو خبر کرده.

ملخ: چه با حال… پس بیا زودتر کارها رو تموم کنیم…

مورچه: قبوله… میشه لطفا اون برگ بزرگ رو روی تنه بلوط پهن کنی؟ میخوام خوراکی‌ها رو اونجا بزارم.

راوی: بعد از چند دقیقه، همه چیز برای مهمونی آماده شده بود… مورچه در حالی که کمرش رو صاف کرد تا خستگیش در بره گفت:

مورچه: آخیش… تموم شد… ملخ خیلی زحمت کشیدی… بدون کمک تو اینقدر زود تموم

نمی‌شد.

ملخ: ای بابا… خودت همه کارها رو انجام داده بودی… یه رومیزی پهن کردم و چهار تا ظرف گذاشتم. تو همیشه حواست به همه هست و در عین حال از همه به خاطر کارهای خیلی کوچیکشون هم تشکر می‌کنی… اینقدر ساکت و بی‌صدا کارها رو انجام میدی و چیزی هم راجع کارهایی که کردی نمیگی که بعضی وقت‌ها واقعا باورم نمیشه که همه اونها رو تو انجام دادی… مورچه ریزه میزه… ببین چه تند و تیزه.

پروانه: چه خبره اینجا؟ به ما هم بگید بخندیم.

ملخ: عه شماها کی اومدین… چطوری کرم کوچولو… به به جناب هزارپا عجب پاپیونی زدی!

هزارپا: خیلی ممنونم.

کرم کوچولو: ممنونم ملخ… خوبم.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه