
پاورقیهای من و صهبا
قسمت۶ – قاب عکس
اسفند ۲۷, ۱۳۹۹
حالا که حالم کمی بهتر شده بود وقت آن رسیده بود که با پدر و مادرم در شیراز تماس بگیرم و شاید مشکلی را که برایم پیش آمده با آنها و یا حداقل با پدرم در میان بگذارم. البته صحبت کردم، ولی نشد مشکلام را درمیان بگذارم و در این حال و هوا بودم که چشمام افتاد به یک قاب عکس.
