قسمت ۱۲ – والد درون مهربون و کودکی که منم
ما توی دنیایی زندگی میکنیم که همه جوامع مشتاقند که جمعیت جوان داشته باشند. اما از جهتی هم توانمند کردن جوانان هم یکی از بزرگترین چالشهای هر جامعهای هست. با رواج نیروهای مخرب، یک برنامه آموزشی چطور میتونه در برابر این رگبار آسیبهایی که نیروی جوانی رو هدف قرار دادن مراقبت کنه؟ آیا واقعا یک فرد بیست ساله نمیتونه در مسیر سازندگی جامعهاش نقش موثری داشته باشه؟
***
نظام آموزش و پرورشِ موفق یعنی سیستمی که من توش درس خوندم! یه نمونۀ کوچکش اینه که تو همون کلاس اول ابتدایی مفاهیم والد، بالغ و کودکِ درون رو یاد گرفتم. یادمه فقط یه بار مزاحم مامانم شدم که بهم دیکته شب بگه! از شب دوم دیگه والد درون مهربونم بود که بهم دیکته میگفت. مامانم در حالی که به خواهرم شیر میداد، کتابو گذاشت جلوم گفت خودت به خودت املاء بگو پسرم! فقط قول بده که تقلب نکنی! من هم راضی بودم چون والد مهربون درونم همیشه طوری بهم دیکته میگفت که بیست میشدم.
اساساً بر این باور بودم که دیکته، کتاب بازه! یادمه یه بار معلم سر کلاس امتحان دیکته گرفت. طبق معمول والد درونم گفت که کتابمو باز کنم! منم کتابمو باز کردم، اما عکسالعمل معلمم شبیه والد مهربون درونم نبود و اولین صفر زندگیمو گرفتم. معلم گفت بابات بَرگَتو حتما باید امضاء کنه! اما بابام به جای امضاء یک فصل کتکم زد. از اون موقع به بعد دیگه والد مهربون درونم بود که برگههای امتحانیمو امضاء میکرد.
تو همون دوران بود که کودک درونم هر روز رهاتر میشد، به کمکش فهمیدم که میتونم نمره بهتری بگیرم، البته اگه سر جلسۀ امتحان تلاش بیشتری کنم و یکمی سرمو به سمت برگه نفر بغلی بچرخونم. این کار اوایلش جواب میداد اما فکرشو نمیکردم که کودک درون نفر بغلی هم ممکنه فعال شه و سرش به سمت برگۀ من بچرخه.
به مرور به کمک بالغ درونمون تصمیم گرفتیم که هر کسی مسئولیت رشد خودشو، خودش به عهده بگیره. هرکسی خودش بخشایی از کتابو که نخونده بود خیلی ریز روی دستش یا کاغذ مینوشت و یه جایی از لباسش، مثلا تو کاپشنش مخفی میکرد و میاومد سر جلسۀ امتحان. بله.
یه بار معلم دید خیلی سرم تو کاپشنمه گفت که کاپشنتو باز کن. گفتم استاد میخوام ولی خطرناکه، نمیشه! گفت مگه نارنجک به خودت بستی پسر! گفتم ای کاش نارنجک بسته بودم. آقا اومد و کاپشنمو باز کرد، کلاس هم منفجر شد؛ البته از خندۀ بچهها.
البته این رو بگم، این شکست، پایان راه من نبود و باعث شد تو زمینۀ کدنویسی قابلیتهای جدیدی کسب کنم. یادمه یه بار میخواستن منو به خاطر روابط نامشروع از مدرسه اخراج کنن، دلیلش هم این بود که تو جلسۀ امتحان جغرافیا، معلممون که خیلی مذهبی بود، دید روی دستم نوشتم مریم. آقا به مدت یک ماه دنبال این بودن که بفهمن مریم کیه؟ اما در واقع مریم مخفف مشهد، رفسنجان، یزد و مریوان بود.
…