قسمت ۱۱ – اشک اشکان

Program Picture

پاورقی‌های من و صهبا

قسمت ۱۱ – اشک اشکان
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰

از وقتی داریوش رفته بود دوباره برگشته بودم به شرایط قبل‌ام. اگر دانشگاه نبودم حتما توی اطاقم بودم و داشتم روی پروژه‌ام کار می‌کردم. یه روز صبح که امیر و صهبا هم خونه نبودند حدود ساعت ۱۱ صبح زنگ در به صدا در اومد و من آیفون رو برداشتم و پرسیدم کیه، که اشکان گفت: «منم پشت در موندم مامانم اینا نیستند.» دلم می‌خواست بگم منم نیستم ولی …

news letter image

ثبت نام در خبرنامه