حالا که حالم کمی بهتر شده بود وقت آن رسیده بود که با پدر و مادرم در شیراز تماس بگیرم و شاید مشکلی را که برایم پیش آمده با آنها و یا حداقل با پدرم در میان بگذارم. البته صحبت کردم، ولی نشد مشکلام را در میان بگذارم و در این حال و هوا بودم که چشمم افتاد به یک قاب عکس.