فیروزه نیشابور
تا به حال فیروزه اصل نیشابور را از نزدیک دیدهاید؟ گویی تکههایی صیقل داده شده از دل آسمان را در پیش چشم میبینید و لمس میکنید. حکایت غریبی است که گاه بین معادن یک سرزمین و معادن روح و جان ساکنین آن، این همه شباهت وجود دارد.
آقا بزرگ اهل نیشابور بود. کسی که مقدر بود در کتاب تاریخ آیین بهائی، فصلی ممتاز را به خود اختصاص بدهد. کسی که از جانب حضرت بهاءالله، شارع این آیین به لقب “بدیع” ملقب و مسئولیتی بسیار خطیر بر عهدهاش گذاشته شد. بخش آسمانی و قیمتی وجودش درست مثل سنگهای فیروزه نیشابور در اعماق معدن جانش، پنهان بود و برای آشکار شدن نیاز به یک استادکار ماهر داشت.
و سرانجام این اتفاق افتاد. او که حتی در برابر پدر، نافرمان و سرکش بود، تنها در یک ملاقات با مورخ شهیر بهائی، نبیل زرندی و مطالعه تنها یک اثر از حضرت بهاءالله، به ناگهان ناخالصیهای وجودش زدوده شد و نور آسمانی روح و جان و وجدانش به تلالو درآمد. او با کلام حضرت بهاءالله دیگر بار خلق شد. خلقی بدیع. اما خبر نداشت که در آیندهای نزدیک امانتی به دستانش سپرده خواهد شد که او را مصداق این بیت از حافظ شیراز خواهد کرد:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعه فال به نام من دیوانه زدند
او بعد از سفر به عکا و ملاقات حضرت بهاءالله از جانب ایشان مامور رساندن لوح سلطان به ناصرالدین شاه شد. لوحی که چندی قبل توسط حضرت بهاءالله خطاب به پادشاه ایران نوشته شده بود و البته این لوح، یک اثر از مجموعه آثار ایشان خطاب به تاجداران عالم بود که به الواح ملوک موسوم است.
از همان لحظه پذیرش این امانت، به خوبی میدانست که جان خود را پای رساندناش به مقصد، خواهد گذاشت. وقتی سرانجام لوح را در کمال ادب به ناصرالدین شاه داد، به امر سلطان صاحب قران به دست ماموران حکومتی سپرده شد تا از او بازجویی کنند. شکنجه گرانی که به دستور شاه او را به زیر زجرآورترین شکنجهها آوردند، نمیدانستند که روح فیروزهای او را صیقل میدهند تا درخششاش ابدی شود و در آخرین لحظه، وقتی پتک سنگین را بر سر او وارد آوردند و به ظاهر همه چیز به پایان رسید، قطعه فیروزه نیشابور شبیه به هزاران هزار ستاره درخشان به چهار سوی جهان به پرواز درآمد و بر جان بسیاران نشست و تکهای از آن مانند نگینی درخشان شاید، بر جان ما نیز نشسته باشد.
برای دیدن فیلم کوتاه فیروزه نیشابور کلیک کنید.