Program Picture
عدالت
خرداد ۲۶, ۱۴۰۰

در این قسمت پدر از سر کار برگشته است و در مورد احترام به حقوق دیگران در محل کارش صحبت می‌کند. طی برنامه در مورد لزوم داشتن عدالت در زندگی حرف می‌زنند و در آخر هم یک بازی می‌کنند.

***

پدر: من اومدم، کسی خونه نیست؟

بچه‌ها: ما اینجاییم.

مادر: خوش اومدی عزیزم.

پدر: آخی، بالاخره ما هم نشستیم.

مادر: خسته نباشی، روز تعطیل کار و بار چطور بود؟

پدر: مرسی، دیگه نونوایی که روز تعطیل و غیرتعطیل نداره.

باران: امروز خیلی خسته شدی بابا جون؟

پدر: نه، اصلاً خسته نیستم، یعنی از کار نیستم. امروز سرمون خیلی شلوغ بود ولی خدا رو شکر همه‌چی خوب پیش رفت. اون چیزی که یکم فکرمو مشغول کرد این بود که همه سعی دارن توی شلوغی از هم جلو بزنن. می‌دونین بچه‌ها، همه‌ی آدما حقوق مساوی دارن و نباید حق کسی خورده شه.

فاران: ما نباید این کارو کنیم، باید وایسیم تا نوبتمون بشه.

باران: آره، باید به حقوق همدیگه احترام بذاریم.

مادر: اصلاً حقوق یعنی چی؟ چی می‌دونین ازش؟

بچه‌ها: من بگم؟ من بگم؟

مادر: هر دوتون بگین ولی به نوبت.

فاران: یعنی هر کسی تو این دنیا چیزایی لازم داره که باید داشته باشه.

باران: مثلاً ما بچه‌ها حق داریم بازی کنیم، درس بخونیم.

فاران: حق داریم ورزش کنیم و نقاشی بکشیم.

پدر: آفرین به هر دوتون، هیچ حقی نباید تو این دنیا خورده بشه.

مادر: این یعنی حقوق برابر، یعنی عدالت.

باران: یعنی تو مدرسه، تو کلاس، تو خونه، باید حواسمون باشه که به حق هم احترام بذاریم.

فاران: بابا یادته دیروز تو فروشگاه چقدر همه به هم احترام می‌ذاشتن؟

پدر: آره پسرم، دیدن این‌جور چیزا حال آدمو خوب می‌کنه، مخصوصاً که دیدم بچه‌هام چقدر با مهربونی به همه کمک می‌کردن و به حقوق بقیه احترام می‌ذاشتن.

مادر: بچه‌ها یادتونه چند روز پیش راجع‌به قلب پاک حرف می‌زدیم؟ یکی از چیزایی که باعث می‌شه قلبمون مثل آینه پاک بمونه داشتن عدالته.

پدر: و اینکه سعی کنیم تو زندگیمون اون رو اجرا کنیم.

مادر: عدالت خیلی مهمه، انسانی که عدالت داره باعث خوشحالی خدا می‌شه.

باران: یعنی ما دیروز باعث خوشحالی خدا شدیم؟

پدر: چطور مگه؟ چیکار کردین؟

فاران: دیروز با دوستامون رفتیم شکلات خریدیم، آخرش یکی اضافه موند، اونو بین خودمون تقسیمش کردیم.

مادر: آفرین که عدالت رو اجرا کردین.

فاران: یه پیشنهاد باحال بدم؟

بقیه: چی؟

فاران: اون شعر عمو پیمان رو بخونیم؟

باران: آره، شعر عدالت رو بخونیم.

مادر: هممم چه عالی، من که عاشق موزیک و آهنگم.

پدر: دقیقاً، منم.

باران: با صدای من شروع کنیم، 1… 2… 3!، عدالت راه ماست تا روزی روشن‌تر بسازیم، برای نیازمندان عدالت نور است، نوری که درخشان است …

فاران: عمو پیمان خیلی خوبه.

مادر: چه پیشنهاد خوبی دادین، من که کلی کیف کردم.

پدر: منم همینطور. حالا یه سوال، اصلاً چرا عدالت برای دنیای ما لازمه؟

فاران: برای اینکه هیچ بچه‌ای گرسنه نمونه و همه بتونن بازی و درچرخه‌سواری کنن.

باران: همه بتونن کنار مامان‌ باباشون خوشحال باشن و شادی کنن.

فاران: برای اینکه هیچ بچه‌ای نباید کار کنه، باید بره مدرسه و با دوستاش بازی کنه.

پدر: چه دنیای قشنگی می‌شه وقتی همه به حق و حقوقشون برسن.

مادر: اون موقع آدما بیشتر به هم کمک می‌کنن و با هم مهربون‌ترن.

پدر: مثل امروز محل کار من، به جای اینکه کسی از کسی بخواد جلو بزنه، با هم همکاری می‌کنن و به نوبت همدیگه احترام می‌ذارن.

باران: می‌گم یه بازی بکنیم؟

فاران: آخ جون، چی؟

باران: منچ.

فاران: آره، 4 نفری هم می‌شه بازی کرد.

پدر: یادش بخیر، ما هم بچه بودیم این بازی رو خیلی دوس داشتیم.

مادر: منچ خیلی بازی خوبیه ولی به نظر من حالا که می‌خوایم وقت بذاریم و دورهمیم، خوبه یه بازی‌ای بکنیم که توش رقابت و برد و باخت نداشته باشه.

پدر: منم با مامانتون موافقم، این که سعی کنیم همدیگه رو از بازی حذف کنیم و فقط خودمون برنده شیم خیلی خوب نیست، بهتره شادی و همکاری تو بازیمون بیشتر باشه.

باران: مثلاً چی؟

پدر: چه می‌دونم… شما بگین، مثلاً ااا….

فاران: هدبند.

مادر: آفرین، هدبند خیلی بازی خوبیه، کلی هم بهمون خوش می‌گذره. اما قبل بازی یه پیشنهاد براتون دارم، موافقین به یه داستان از خاله خورشید مهربون گوش بدیم؟

بچه‌ها: آخ‌ جون.

فاران: پس تا داستان شروع نشده من برم کارتا و هدبندا رو بیارم.

 

news letter image

ثبت نام در خبرنامه