سیاه چال طهران اصلاً مَنجلاب حمّام بزرگی بود که به زندان بدل گشته بود. تعفّن هوای آن تنفّس را بینهایت دشوار مینمود. حشرات موذی در آن، خواب را بر زندانیان حرام مینمود. نه پنجره و منفذی داشت جز در ورودی و نه نور در آن میتابید. شاید گنجایش بیست تن نیز نداشت، ولیکن یکصد و پنجاه تن که غالبشان از قاتلان، دزدان و راهزنان بودند در آن زندان میلولیدند، مردمی که غالباً نه لباسی به تن داشتند و نه فراشی برایشان مهیّا بود. حضرت بهاءالله پس از ورود به سیاه چال از دالانی ظلمانی و سپس چند پلّۀ سراشیب گذشتند و در میان تاریکی و در بین آن جماعت مقرّ یافتند. بیان از وصف آن زندان تاریکِ کثیف بد بوی عاجز است. چهار ماه در سیاه چال اسیر کُند و زنجیر شدند. زنجیرهایی که تحمّل ثِقل آنها میسّر نبود و لذا دو شاخهای زیر گردن مبارکشان مینهادند که سرشان به زمین نخورد. در آن احیان در تمامی نقاط ایران به دستور شاه جماعاتی از بابیان دستگیر و اسیر زندان و زنجیر گردیدند و برخی از آنان در سیاه چال طهران با آن حضرت هم زنجیر و یا به تنهایی اسیر و در زنجیر شدند.
برای دانلود متن کامل این قسمت کلیک کنید.