Program Picture
سرور و شادی
تیر ۲۳, ۱۴۰۰

در این قسمت باران و فاران همراه پدر و مادر، به دیدن خاله‌ خود که به تازگی تصادف کرده است می‌روند. در طول قسمت در مورد اهمیت شادی و این که چطور شاد بشیم صحبت می‌کنند و در نهایت دور هم بازی می‌کنند.

***

پدر: پس دیگه سفارش نمی‌کنم بچه‌ها، خاله‌تون شاید خیلی حوصله نداشته باشه. یکم می‌مونیم و خیلی خسته‌ش نمی‌کنیم.

مادر: حق داره طفلی، الان چند وقته از تصادفش می‌گذره ولی هنوز دستش درد می‌کنه و مشکل داره.

باران: خاله دیشب که زنگ زده بود خیلی صداش غمگین بود.

فاران: اصلاً نگران نباشین، من خودم شادش می‌کنم.

پدر: ببینم چیکار می‌کنیا.

مادر: نمی‌خوایم بریم تو؟ منتظره.

گیتی: کیه؟

باران: مائیم خاله جون.

گیتی: ای جان. بیاین بالا.

پدر: به‌به چطوری گیتی جون؟

باران: خاله جون چطوری؟

فاران: خوبی خاله؟

گیتی: مرسی، بد نیستم. خوش اومدین.

مادر: تو چرا درو باز کردی؟ مگه کسی خونه نیست؟

گیتی: نه، کارن و باباش رفتن خرید، خیلی صبر کردن شما بیاین ولی کارن برای مدرسه یه چیزایی لازم داشت که باید می‌گرفتن. حالا چرا دم در ایستادین، بیاین تو دیگه.

فاران: نه دیگه، قراره خیلی مزاحم نشیم، یعنی بابام دو ساعته ما رو نصیحت می‌کنه که خیلی خاله‌تون رو خسته نکنین.

مادر: فارااان

پدر: از دست تو.

پدر: حالت چطوره؟ اوضاع دستت؟ الان راحت می‌تونی کارای خودت رو انجام بدی؟

گیتی: راستش دستم که خوبه، خیلی بهترم.

مادر: خوب خدا رو شکر.

گیتی: ولی…

باران: ولی چی خاله جون؟ جاییت هنوز درد می‌کنه؟

گیتی: نه عزیزم.

مادر: من می‌دونم مشکل خواهرم چیه، حال دلش خوب نیست.

پدر: خوب این خیلی طبیعیه، مخصوصاً تو دوران بیماری، آدم خسته و بی‌حوصله می‌شه.

فاران: خاله یه چیزی بگم؟ من و باران بعد از تصادفت، هر شب…

باران: نگو دیگه.

پدر: اشکالی نداره که، بگو، اتفاقاً خاله‌تون هم اینجوری خوشحال‌تر می‌شه.

فاران: ما هر شب برات دعا می‌خونیم.

باران: دعا می‌کنیم که زود خوب بشی و خوشحال باشی.

خاله: ای جونم، الهی من قربون شما دو تا مهربون بشم.

فاران: هیچی مثل شادی نیست، آدم باید همیشه خوشحال باشه.

باران: البته اینو معلممون گفت.

فاران: می‌گفت آدم خوشحال قویه.

پدر: می‌دونین چیه؟ مشکلات همیشه وجود داره، ولی خوبیش اینه که همیشگی نیست و می‌گذره، مثل مشکل گیتی، تموم می‌شه بالاخره.

مادر: بچه‌ها شادی هم از اون صفتاییه که واسه قلب پاک لازمه.

فاران: یعنی شادی رو هم باید بچسبونیم رو اون قلبه؟

مادر: دقیقاً.

گیتی: قلبه جریانش چیه؟

باران: خاله‌جون ما یه قلب قرمز بزرگ با مقوا بریدیم و زدیم به دیوار.

مادر: هر صفتی که برای داشتن یه قلب پاک لازمه رو بچه‌ها روش می‌چسبونن.

گیتی: مثلاً چه صفت‌هایی؟

فاران: مثلاً عدالت، راستگویی.

باران: مثلاً عشق و محبت، سخاوت و بخشندگی.

فاران: شادی رو هم خودم می‌چسبونم رو قلب پاک.

باران: با هم می‌چسبونیم.

پدر: این بار من می‌خوام بچسبونم.

فاران: بابا دیگه.

پدر: بچه اگه گفتین الان وقت چیه؟

فاران: وقت پذیراییه؟

گیتی: راست می‌گه طفلی، منم همین‌جوری نشستم، چایی حاضره.

مادر: عزیزم تو از جات تکون نخور، من چایی می‌ریزم.

گیتی: دستت درد نکنه، شیرینیا هم تو یخچاله.

پدر: اصلاً منظور من این نبود. می‌خواین تا مامان چایی می‌ریزه یه آهنگ قشنگ از عمو پیمان گوش بدیم؟

باران: من که خیلی دوس دارم.

فاران: منم.

مادر: بچه‌ها ما چطوری می‌تونیم شاد باشیم؟

پدر: یا این که چطور می‌تونیم بقیه رو شاد کنیم؟

باران: ما اون روز تو کلاس اطفال خوندیم که محبت کردن و مهربونی آدم رو شاد می‌کنه.

فاران: کمک کردن هم خودمونو شاد می‌کنه، هم بقیه آدما رو.

باران: یا هروقت کار خوبی بکنیم، شاد و خوشحال می‌شیم.

پدر: امیدوارم همیشه شاد و خوشحال باشین بچه‌ها. آدمای شاد هم حال خودشون خوبه، هم حال بقیه رو خوب می‌کنن.

گیتی: باورتون نمی‌شه از وقتی شما اومدین درد دستمو فراموش کردم. فاران جون، خاله! گفتی کمک کردن حال آدمو خوب می‌کنه؟

فاران: آره خاله جون، تو کلاسمون خوندیم آدما وقتی کار درستی انجام می‌دن، خوشحال می‌شن.

گیتی: مثل شما که امروز کار خوبی کردین و اومدین ملاقات من، واقعاً تا قبل این که بیاین اصلاً حالم خوب نبود ولی الان خیلی بهترم. حالا می‌فهمم چرا قدیمیا این‌قدر می‌گفتن عیادت مریض کار خوبیه.

مادر: بچه‌ها می‌دونین عیادت و ملاقات یعنی چی؟

باران: بله که می‌دونیم، یعنی بریم حال مریضا رو بپرسیم.

فاران: یعنی بریم بخندونیم‌شون و شادشون کنیم.

پدر: بچه‌های الان رو نباید دست کم بگیری، خدا رو شکر هم تو خونه، هم کلاساشون، خوب می‌خونن و یاد می‌گیرن.

مادر: گیتی اون داستانه که برات فرستادم رو واسه کارن گذاشتی گوش بده؟

news letter image

ثبت نام در خبرنامه