رقصیدن به روی بند
زندگی را اگر راه رفتن بر روی یک زمین مسطح بپنداریم، قطعا بسیاری از چالشها و فراز و نشیبهای پیدا و پنهاناش را توضیح نمیتوانیم داد و ادراک نمیتوانیم کرد.
زندگی شاید به راه رفتن بر روی یک بند، شبیه باشد. برای ادامه دادن و بر زمین نیفتادن، آنچه بیشتر از هر چیز حائز اهمیت میباشد، حفظ تعادل است و این مهم، در گرو تمرکزی عمیق و مداوم.
اکثر بندبازها، چوبی بلند در دست دارند که برای حفظ این تعادل تا انتهای مسیر از آن یاری میجویند.
تمام هیجانات، احساسات، عواطف، افکار، اندیشهها، نیتها و عملکردهای ما در هر قدمی که بر روی بند باریک زندگی برمیداریم، در صورت از بین رفتن یا حتی کم شدن تمرکز ما بر روی آنها، بالقوه این توانایی را دارند که ما را از یک سوی بند به پایین پرت کنند.
از آن جمله است احساسی که هر انسان نسبت به وطن خویش دارد. احساسی کاملا طبیعی، قدرتمند و زیبا. هر انسان متعلق به هر محدودهای از جغرافیای این خاک که باشد، به میراث گرانبهایی که کشورش داشته یا دارد، افتخار و به دلیل تعلق به آن، احساس عزت نفس میکند. نمادها و نمودهای فرهنگی سرزمیناش را پاس میدارد و برای بهتر کردن شرایط کشورش از هر لحاظ، افکار و عقایدی دارد. موانعی را بر سر راه این ترقی، تشخیص میدهد و برای رفع این موانع، بر اساس آن چه صحیح میداند و موثر میپندارد، اقدام میکند.
اما خطر در کمین است.
آیا امکان دارد احساس تعلق به وطن، منجر به خودبرتربینی شود و افرادی را که خارج از مرزهای سرزمین ما به دنیا آمدهاند، بیگانه بپنداریم؟
آیا امکان دارد برای اثبات این که ما خود همه چیز میداریم و همه چیز میدانیم، دست رد به کمک و خیرخواهی ملل دیگر بزنیم؟ و خود را برای خود و حتی برای دیگران کافی بدانیم؟
متاسفانه جواب این سوالات آری است و این یعنی امکان پایین افتادن از روی بند.
به راستی آن چوب بلند که میتواند در حفظ این تعادل به کمک ما بیاید، چیست و کجاست؟
حضرت عبدالبهاء، فرزند ارشد و جانشین حضرت بهاءالله، شارع آیین بهائی، با وجودی که از نُه سالگی تا آخر عمر، دیگر ایران را ندید و نتوانست به وطن برگردد، عاشق ایران بود و ماند. این عشق در بسیاری از گفتارها و نوشتارهای او مشهود است. یکی از این آثار که به طور کامل به ایران اختصاص دارد، اثری است که در سن سی و یک سالگی به امر پدر، آن را نوشت و بی آن که نامی از خود پای این اثر بگذارد، آن را در اختیار همگان گذارد. اثری که بعدها رساله مدنیه نام گرفت.
حضرت عبدالبهاء در این اثر، نه گذشته پرشکوه و جلال ایران را نادیده میگیرد و نه وضعیت اسفناک زمانه خودش را. نه ایران و ایرانیان را بینیاز از دستآوردهای سایر ملل عالم میبیند و نه معتقد است که باید پا به روی همه سنتها گذاشت.
هم اعتقادش به جدایی دین از سیاست را به روشنی بیان میکند، هم باورش به لزوم دین برای پیشرفتهای مادی و معنوی.
او مفهومی نوین از دین و نیز تجدد را در این اثر ارائه میدهد. علل عقب ماندگی ایران و ایرانیان از قافله تمدن را برمیشمارد و راههای چاره را نیز هم.
این دیگر صرفا راه رفتن بر روی بند نیست، بلکه عملا رقصیدن بر روی آن است. رقصی زیبا و چشم نواز که نمایانگر لطیفترین حرکات در عین حفظ تعادل است.
یکی از قسمتهای برنامه «آنچه گذشت» از مجموعه برنامههای دیداری PersianBMS به بررسی و تحلیل گوشهای از این اثر ارزشمند میپردازد. اثری که نه حتی به نیت معرفی و تبلیغ آیین بهائی، که صرفا به نیت سرفرازی و ترقی ایران آینده نوشته شد.
سرفرازیای که آرزوی همه ما برای ایران عزیزمان است.
و رقصی چنین زیبا و متعادل بر روی بند زندگی نیز آرزوی ما برای خود و دیگر ایرانیان.
نظرات و دیدگاه نویسنده این مطلب مستقل بوده و لزوما دیدگاه رسمی جامعه بهائی را منعکس نمیکند.