رفتم دنبال یه کتاب که از نوشتههای بهاءالله باشه. فرقی نمیکرد چیه. یکی برداشتم و رفتم نشستم تو تراس و دو صفحه و نیم خونده بودم که یهو انگار رعد و برق بهم زده باشه. شکه شدم. چون هر چیزی از ادیان دیگه خونده بودم رو داشت. بهم یاد میداد که چطوری از اینجا که هستم به جای دیگهای برسم. این کتاب انگار از اونجا بود و داشت بهم میگفت چطور از اینجا که منم باید به اونجا که کتاب نوشته شده برم.
قسمت های دیگر این برنامه