در این قسمت باران و فاران در حالی که دوستانشان مشغول بازی هستند، به قول خود عمل کرده و تکالیفشان را انجام میدهند. در ادامه داستانی در مورد خلوص میشنویم.
***
فاران: باران اون تراش زرده رو ندیدی؟
باران: چرا، اینجاست، بیا.
فاران: میگم مامان بابا یکم دیر نکردن؟ گل کاشتن مگه چقدر کار داره؟
باران: نه دیگه، کلاً نیم ساعته رفتن. بعدشم مگه کجان؟ تو حیاطن دیگه، کارشون داری؟
فاران: نه، کاری که ندارم. چون بهشون قول دادیم تا برگردن تکالیفمونو تموم میکنیم گفتم، مال من آخراشه.
باران: فکر کنم دارن میان، صداشون از تو پلهها میاد.
مادر: بالاخره باغچهی ما هم یه سر و سامونی گرفت.
پدر: آره خیلی مرتب شد.
مادر: بچهها حیاطمون تا 2 ماه دیگه پر گل میشه.
باران: وای چه قشنگ.
فاران: قشنگه، ولی چه فایده؟ دیگه نمیشه فوتبال بازی کرد.
پدر: چرا نشه بابا جون. بازی هم میکنیم اما یکم با دقتتر.
مادر: تو این مدت که ما نبودیم چیکار کردین؟ قولتونو که فراموش نکردین؟
باران: نه مامان جون، شما که رفتین پایین، من و فاران هم درسامونو خوندیم.
فاران: چقدر هم سخت بود.
مادر: چی سخت بود؟
فاران: بچهها همه داشتن آنلاین بازی میکردن، حیف شد. ولی خوشحالم که درسمو خوندم.
باران: منم خوشحالم، واسه امتحان هفته دیگه خیالم راحته.
پدر: امتحان؟! اون دوستاتون که بازی میکردن هم میدونستن امتحان دارن؟
باران: آره میدونن.
فاران: ما خیلی بهشون گفتیم درسشونو هم بخونن.
مادر: چه خوب که نگران دوستاتونین ولی نگرانی خالی که فایدهای نداره، کاری هم تونستین بکنین؟
باران: این هفته قراره هر روز ساعت 5، تو زوم جمع بشیم و آنلاین با هم درس بخونیم.
فاران: بعدش هم یکم Brawl Stars بازی میکنیم.
مادر:خیلی فکر خوبی کردین. میدونین معنی این که واقعاً و قلباً نگران دوستاتون بودین و سعی کردین به حرف دلتون گوش بدین و یه کاری براشون بکنین چیه بچهها؟
فاران: نه، چیه؟
پدر: معنیش اینه که شما تو رفتارتون خلوص داشتین.
باران: خلوص یعنی چی؟
مادر: خلوص یعنی ما همون کاری رو بکنیم که میگیم، یعنی کاری که قلبمون میگه رو انجام بدیم.
پدر: نه این که مثلاً قلبمون یه چیزی بگه و ما یه کار دیگه بکنیم.
مادر: بچهها خلوص یه فضیلت مهم و خیلی خیلی باارزش تو دنیای امروز ماست.
پدر: خیلی مهمه آدما واقعاً حرف و عملشون یکی باشه.
فاران: مثلاً ما که امروز قول دادیم درس میخونیم و واقعاً هم خوندیم، یعنی خلوص داشتیم؟
پدر: دقیقاً، به همین سادگی میشه خلوص داشت.
باران: دیروز داستان یه آقای مهربونی رو شنیدیم که میگفت همه رو دوست داره. اول کسی حرفشو باور نمیکرد ولی بعد از چند وقت اینقدر مهربونی کرد که همه عاشقش شده بودن.
مادر: حتماً اون آقای تو قصه خیلی خلوص داشته و حرف و عملش با هم یکی بوده. مطمئناً وقتی قولی میداده، بهش عمل میکرده.
پدر: یکی از چیزای خوبی که قصهها دارن هم اینه که ما رو با کلی فضیلت و صفات خوب آشنا میکنن. ما وقتی داستانای زیادی بشنویم، متوجه کلی کارای خوب میشیم.
مادر: چه جالب، اتفاقاً همین الان تو فکر اون داستان خاله خورشید بودم که در مورد خلوصه. الان میذارم براتون.
…
پدر: آخ که چقدر خلوص واسه ما آدمای این دنیا لازمه. مثل این داستان و چه میدونم یه عالمه حالتای دیگه شبیه این داستان، میتونه تو زندگی ما پیش بیاد.
مادر: ای کاش بدونیم وقتی تو قلب و رفتارمون خلوص نداریم، چه اتفاقی برای خودمون و بقیه میافته. مثل همون مرده که صاحب اون درخت تنومند بود.
باران: خیلی دلم برای اون مرده که درختشو برید سوخت.
فاران: وقتی خلوص نداشته باشیم، آدما از دستمون ناراحت میشن و غصه میخورن.
پدر: مشکل بزرگ اینجاست که وقتی حرف و عملمون خالص و درست نباشه، دیگه هیچکی بهمون اعتماد نمیکنه. یادتون نره بچهها! آدما واسه خوب زندگی کردن به همدیگه احتیاج دارن، به کمک همدیگه، به محبت واقعی همدیگه.
مادر: ما نباید فقط به فکر خودمون باشیم، باید همه رو دوست داشته باشیم و تو حرف و عملمون هم این کارو انجام بدیم.
باران: نه مثل اون آقائه تو داستان، اون محبتش واقعی نبود، الکی میگفت که نگران خونهی دوستشه.
فاران: آره دیگه، فقط چوبای اون درخته رو میخواست، اون اصلاً دوستش نبود.
باران: بابا داری چیکار میکنی؟
پدر: راستش دنبال یه آهنگ میگردم، یادم نیست کجا بود… آها ایناهاش.
کارن: عمو پیمانه؟
…