حافظ جان، ما را ببخش
چنان در زندگی سر کن که بعد از مردنت حافظ
مسلمانت به زمزم شوید و هندو بسوزاند
این بیت حافظ به احتمال زیاد برای اکثر ایرانیان بیتی آشنا و مفهوم آن دست کم به حسب ظاهر، روشن و قابل درک است.
زیباست اگر ما بتوانیم به گونهای زندگی کنیم که هر انسان یا در مفهومی وسیعتر هر جامعهای، ما را از آنِ خود بداند و بین افکار و عملکرد ما با آن چه باور دارد و درست میپندارد هماهنگی و یگانگی بیابد.
این که هر کدام از ما چقدر توانسته باشیم در طول حیات خویش چنین احساسی را در دل همنوعان خود با پیشینههای گوناگون فکری، فرهنگی و اعتقادی به وجود بیاوریم با میزان توانایی ما در رواداری و پذیرش و مدارا با انواع و اقسام شیوههای باورها و تفکرات، ارتباط تنگاتنگ دارد. در واقع این نوعی متعالی از فرهنگ زیست محسوب میشود.
اما سوالی مهم در میان است:
آیا مفهومی که حافظ قصد بیانش را با سرودن این بیت داشته به راستی سقف این فرهنگ است یا سطح اولیه آن؟
بیایید جای دوربین را عوض کنیم و در موقعیتی دیگر پشت لنز آن قرار بگیریم.
تصور کنید هر کدام از ما این خوشبختی و سعادت را داشتهایم که با چنین انسانی در زندگی مواجه شدهایم. او آن قدر به افکار و باورها و روش و منش زندگی ما احترام میگذارد و با ما مدارا میکند که ما عملا او را با خود یگانه میپنداریم و تصور میکنیم او نیز یکی همچون ما است. آیا اینجا چیزی فراموش نشده است؟ به نظر میرسد چرا.
درک متقابل و پذیرش آن چه در جهانبینی او نهفته و نگفته مانده آن چیزی است که نمیبایست فراموش میشد. مسئولیت ما در قبال او چیست؟ رسیدن به اتحاد در عین درک همه تفاوتها آن کمال و موهبتی هست که ما نباید خود را از آن در مجاورت چنین انسانی محروم نماییم.
زندگی آنجا زیباتر جلوه میکند که من برای هم نوع مسیحی خویش کاجی در باغچه خانهام بکارم تا در روز کریسمس به او هدیه بدهم و او چند روز پیش از نوروز یک سینی عدس یا گندم سبز کند و دمی مانده به تحویل سال، آن را به سفره هفت سین من هدیه بدهد.
زندگی آن روزی زیباتر است که هندو، در مراسم خاکسپاری یک مسلمان به آرامگاه و سپس به مسجد برود و یک مسلمان در کنار دوست هندویش که شعله ور شدن جسد یکی از عزیزانش را به مشاهده و نیایش نشسته است حضور پیدا کند و به او تسلیت بگوید.
یک دوست بهائی تعریف میکرد مهمان مسلمانی به منزل من آمده بود و گرم گفتگو بودیم که زمان نماز برای او شد. هنگامی که برای گرفتن وضو آماده میشد متوجه شدم آب قطع شده است. کوزه آبی در خانه بود. بلافاصله آن را آوردم و به او برای گرفتن وضو به سبک و سیاقی که باور داشت و درست میپنداشت یاری رساندم.
مهمان در میانه وضو مکثی کرد و گفت: چه صحنه جاودانه زیبایی. این لحظه باید در تاریخ ادیان ثبت شود. دوست بهائی من که به سبکی دیگر وضو میگیرد و با کلامی متفاوت به سوی قبلهای متفاوت نمازی دیگرگونه میخواند، با کوزه آبی در دست، دوست مسلمانش را برای ادای فریضه دینیاش یاری میکند.
وضویش را که گرفت، نمازش را که خواند و برای صرف چایی به گفتگو بازگشت میزبان به مهمانش گفت: این که قابل تو را نداشت.
من، یعنی جامعه من، جامعه بهائی خانههایی ساخته است و کماکان خواهد ساخت برای همه انسانها تا با هر باوری که دارند به آنجا بیایند و آزادانه به سبک و سیاق خویش با خالق خویش راز و نیاز کنند. مشرق الاذکارهای ما تقدیم به همگی شما.
پادکست هفت که روزهای جمعه تقدیم شما شنوندگان عزیز PersianBMS میشود دو قسمت از اپیزودهای خود را به همین مفهوم یعنی همزیستی مسالمت آمیز بین پیروان ادیان و رواداری اختصاص داده است که این مقاله شما را به شنیدن آن دعوت مینماید.
حافظ جان. آن چه سرودی بسیار زیباست اما کافی نیست. ما از سطحی که تو نشانمان دادهای آغاز و به سمت کمال این تفکر و فرهنگ، به سمت کمال این تمدن، حرکت میکنیم. آهسته و پیوسته از سطح به سمت بام، گام برخواهیم داشت.
از ما راضی باش.
همچنین میتوانید مستند “خانه دوست” در بارۀ مشرقالاذکارهای بهائی از PersianBMS را نیز ببینید.
نظرات و دیدگاه نویسنده این مطلب مستقل بوده و لزوما دیدگاه رسمی جامعه بهائی را منعکس نمیکند.