میدانستید معنی رشت چیست؟ میدانستید اگر به بازار شهر رشت بروید چه چیزهایی در آن پیدا خواهید کرد؟ میدانستید چه ساختمانی نماد این شهر است؟ در این قسمت تیپ تیپی به شهر رشت رفته و برای بچهها درباره همه اینا و چیزهای دیگری که در شهر رشت دیده صحبت کرده است.
تیپ تیپی: بچهها حالتون چطوره؟ من که حالم خیلی خوبه… توی آسمون نم نم بارون هست… آخه من امروز به یک شهری سفر کردم که آب و هوای مرطوبی داره و بهتره منم برم یک سایه بون برای خودم پیدا کنم. خب حالا اومدم روی برج ساعت که روی ساختمون شهرداری هست کنار یک ساعت بزرگ نشستم. این ساختمون و برج ساعتش نماد این شهره… ممم… حدس میزنین چه شهری هستم؟ من توی شهر قشنگ رشت هستم.
امروز میخوام براتون از این شهر زیبا و جاهای دیدنیش بگیم… صبر کنین ببینم… نگاه کنین… توی میدون شهرداری یک دختر خانمی رو میبینم که سبد دستشه و داره حرکت میکنه… شاید بتونم باهاش برم و ازش یک چیزای راجع به اینجا یاد بگیرم… بیاین بریم.
دختر کوچولو به سمت بازار رشت اومده. بازار رشت یک بازار بزرگ هست که توش یک عالمه چیزای مختلف میفروشن. یک طرف ماهی، یک طرف میوههای خوشمزه و خوشرنگ، یک طرف دیگه سبزیهای تازه، یک طرف دیگه صنایع دستی، ترشیجات محلی… واااای اینجا خیلی بازار قشنگیه… جاتون اینجا خالیه.
خب حالا دیگه دوست کوچیک من توی بازار یک خریدی کرده و داره از بازار خارج میشه… برم ازش بپرسم چی خریده؟
روزت بخیر دختر خانم؟ خسته نباشی. اسم من تیپ تیپیه و اینجا مسافرم… میتونم بپرسم توی سبدت چی داری؟ چی خرید کردی؟
دختر بچه: روز توام بخیر پرنده کوچولو. الان برات میگم… یکم کلوچه خریدم. کلوچه فومن که عصرا با مامانم اینا با با چای لاهیجان بخوریم. خیلی خوشمزست… یکم روغن زیتون گرفتم برای مامانم. اینجا روغن زیتونهای معروفی داره… یکم هم رشته خشکار گرفتم، اینم یک شیرینی محلی اینجاست که ما کنار سفره غذامون داریم و بعد غذا میخوریم معمولا.
تیپ تیپی: به به به یک سبد پر از چیزای خوشمزه.
پسر بچه: من دارم میرم خونمون اگه دوست داری بیا با هم بریم… مامانم از دیدنت خوشحال میشه.
تیپ تیپی: ممنونم بله خیلی دوست دارم چند دقیقهای مهمون خونتون باشم. بچهها رشتیها خیلی مردم مهموننوازی هستن… من همراه دوست کوچیکم اومدم سمت خونشون روی شیروونی خونشون نشستم… اینجا شیروونی روی سقف خونهها کمک میکنه بارون زیاد به سقف خونه آسیب نزنه. چون اینجا بارون زیاد میباره… اصلا معنی کلمه رشت یعنی باریدن… احتمالا چون از قدیم اینجا زیاد بارون میومده اسم این شهر رو رشت گذاشتن. توی حیاط خانواده دوست من نشستن و دارن با هم کلوچه فومنی و چای لاهیجان میخورن. مادر خونه داره برنج پاک میکنه. یکی از شغلهای رایج مردم رشت برنج کاری هست. بچهها دوست من گفت که باباش مثل همیشه که وقتی دور هم جمع هستن یک داستان برای بچهها تعریف میکنه الان هم میخواد یک داستان بگه.
…
توی داستان راجع به دوستی شنیدیم. چقدر دوستی چیز خوبیه. من هم خیلی خوشحالم که دوستای جدیدی تو این شهر پیدا کردم. وقتی دوستی وجود داره هیچ کجا احساس غریبی نمیکنی. فرقی نمیکنه شهر خودت باشی یا شهرهای دور… من از این خانواده مهربون که از بودن باهاشون کلی خوشحال شدم و حالا همشون دوستای من هستن پرسیدم کجاها تو رشت هست که دیدنیه؟ یکی از جاهایی که معرفی کردن کتابخونه ملی رشت هست. من از یکی از پنجرههای بالای بنای کتابخونه واردش شدم… آخه من یک پرندهام… ولی شما بچهها اگه بخواین وارد بشین باید از در ورودی وارد بشین… اونوقت میبیین یک فضای بزرگی که پر از کتاب هست. شما همراه بزرگترها میتونین بیاین اینجا ببینین که چه کتابهای ارزشمندی برای خوندن تو این ساختمون هست. از کتابخونه ملی که بیایم بیرون و یکمی بریم به یک میدونی میرسیم که اسمش هست سبزه میدان. بچهها یک چیز جالب راجع به سبزه میدان اینه که خیلی قدیم سالهایی که تازه سینما وارد ایران شده بود یک فردی به اسم الوش بیک هفتهای یک بار تو یک گوشهای از سبزه میدون فیلم پخش میکرده و مردم میومدن و این فیلما رو میدیدن… بعدا همینجا یک سینما ساختن و قیمت بلیتش هم بوده یک ریال و نیم… میتونین از مامان بزرگ بابابزرگهاتون بپرسین که یک ریال چقدر هست و قدیما چه چیزایی میشده خرید با یک ریال.