عاشقی که هجران را تاب نیاورد
۰۷ اسفند ۱۳۹۶
نیبل: زمستان سردی بود. جادهها پوشیده از برف. کاروان ما در جایی که یک متر برف آمده بود از پیش رفتن باز ماند و به منزل و ایستگاه قبلی خود برگشت. اما من درنگ در اجرای مأموریت خودم را درست ندانستم و به رفتن ادامه دادم.
ماندانا: تنهایی چطور تو جایی که این همه برف اومده بود، راهتون رو پیدا میکردین؟ نمیترسیدین راه رو گم کنین؟