قسمت ۸ – با یه سطل ماست اگه دریا دوغ بشه چی میشه؟
ما وقتی مسئله بحرانهای جهانی رو در سطح کلان بررسی میکنیم، کل دنیا رو در نظر میگیریم، تمام اهالی یک کشور رو مخاطب اقدامات خودمون میدونیم، ممکنه دچار این خطا بشیم که عینیت رو از دست بدیم، نتونیم قرائت دقیقی داشته باشیم و نیازها و امکاناتمون رو به درستی تشخیص بدیم. کوچک کردن مرزهای جغرافیایی به محلههای شهری و روستاها به ما کمک میکنه که با یک جامعه مشخص، با فرهنگ و جمعیت معین رو به رو باشیم.
***
یادمه خیلی وقت پیشا رفته بودیم لب دریا. خیلی کوچیک بودم. بابام آتیش درست کرد و بساط کباب راه انداخت. بابابزرگم سر سفره گفت «ااا بچهها، دوغ یادمون رفت». بعدش من رفتم سمت دریا! بابابزرگم گفت «اااا بچه ماست رو کجا میبری بابا؟» گفتم «مگه شما دوغ نخواستی؟» بعد ماستو ریختم تو آب دریا و شروع کردم به هم زدنش! مامانم گفت «ای وای، میبینی آقاجون؟ باز این بچه داره ماستا و قیمهها رو قاطی میکنه! نکن بچه جون!» بابابزرگ گفت: «بچه جان با یه سطل ماست که دریا دوغ نمیشه که». بابام گفت: «آره بابا جان، نمیشه! ولی اگه بشه، عجب دوغی میشه ها!» من از دور میدیدم که بابابزرگم با چشماش یه چیزی به بابام گفت که برای نخستین بار وارد اصلاحات ادبی فارسیزبانان شد و اون چیزی نبود جز اینکه: «پسر جان شما ماستت رو بخور!»
اصلا مدیونید اگه فکر کنید این الگوی عمل من تو دوران کودکیم بوده! اخیراً با یه سری از دوستام تصمیم گرفتیم بریم لب ساحل! البته این دفعه برای پاکسازی! هر چی زباله بود جمع کردیم و از این اقدام محیطزیستیمون خیلی خوشحال بودیم. هفتۀ بعد که برگشتیم، اول فکر کردیم آدرس رو اشتباهی اومدیم! به جای ماسه، سفرهای رنگارنگ از زباله روی زمین بود! انگار مردم که دیدن یه عده مشتاق زباله جمع کردنن، انگیزهشون برای زباله ریختن بیشتر شده. ما با یه دیدۀ خطاپوش، زبالهها رو دوباره جمع کردیم و مردمم با دیدهای خطا نپوش دوباره آشغال ریختن! حالا اونا بریز، ما جمع کن! ما جمع کن، اونا بریز! هیچکیام از رو نمیرفت. یکی از بچهها گفت آقا جان ما صرفاً با آشغال جمع کردن که نمیتونیم رو این جمعیتی که سالی یه بار میان اینجا تاثیر بذاریم! منم بهش گفتم «آره رفیق! نمیشه، ولی اگه بشه! عجب چیزی میشه».
خلاصه سرتونو درد نیارم! حالا بعد از کلی شکستای آب دوغ خیاری به این فکر میکنم که واقعا باید چکار کنیم که اقدامات اجتماعیمون موثر و پایدار بمونه؟
…