برای رسیدن به مدرسه ناچار بودیم از تعداد زیادی پل پر پیچ و خم و چوبی پایین بریم. کلاس اول که بودم تا مدتی به محض شنیدن زنگ تفریح میدویدم تو حیاط مدرسه و از اونجا به پله ها خیره میشدم. مادرم وسط راه پلههای چوبی نشسته بود و به من نگاه میکرد و بهم دست تکون میداد. این یه قرارداد بین ما بود.
قسمتهای دیگر این برنامه