در این قسمت فاران اجازه نمیدهد که خواهرش از اسباببازیهایش استفاده کند و باران از قضیه ناراحت است و میگوید که فاران انقطاع ندارد.
***
باران: مامان بشقابهای چرب رو میذارم اینجا.
مامان: مرسی عزیزم که کمک مامان بودی.
فاران: منم آوردما!
مامان: دست تو هم درد نکنه عزیز مامان.
پدر: اینا رو کجا بذارم؟ چقدر شلوغه اینجا!
مادر: همون جا بذار، دستت درد نکنه.
پدر: بچهها تعطیلات خوش میگذره؟
فاران: بله خیلی زیاد.
باران: نه اصلا هم خوش نمیگذره.
پدر:ای بابا، چرا؟
مادر: بچهها! روی میز چیزی نمونده باشه، ظرفا داره تموم میشه.
فاران: نه مامان، همش رو آوردیم.
پدر: باران جون بابا! نگفتی چرا خوش نمیگذره.
باران: خوش نمیگذره چون فاران انقطاع نداره.
پدر: چی نداره؟ درست شنیدم؟ دوباره بگو!
باران: بله، انقطاع نداره.
پدر: اون وقت انقطاع نداره یعنی دقیقا چی نداره بابا جون؟ بگو ببینم انقطاع یعنی چی؟
باران: معلممون میگفت انقطاع یعنی وسایل بازیامونو به بقیه هم بدیم. ولی فاران اجازه نمیده من با گیمش بازی کنم.
پدر: خوب که اینطور.
فاران: من که اصلا نفهمیدم انقطاع دقیقا چیه! چند بار گفتم هر چی بخوای بهت میدم ولی پلیاستیشن رو نه! تو خودت هم دوچرختو یادت نیست بهم ندادی؟
پدر: عجب. من مطمئنم معلمتون توضیحای بیشتری از انقطاع براتون داده بچهها.
مادر: چه خبره اینجا؟
پدر: بچهها یه کوچولو از هم ناراحتن.
مادر: ا چرا؟
پدر: باران به فاران میگه تو انقطاع نداری، میگه چون پلیاستیشنتو بهم ندادی انقطاع نداری…
مادر: که اینطور. یه چیزایی شنیدم از آشپزخونه. بچهها باباتون درست میگه، ما مطمئنیم معلم تون خیلی از صفت انقطاع براتون توضیح داده.
پدر: انقطاع خیلی مهمه، مهم و پرمعنی. بچهها اولا که هر کسی خودش میتونه برای وسایل شخصیش تصمیم بگیر نه بقیه. این یادتون نره…
مادر: یعنی ما به اصرار نمیتونیم، یا حقشو نداریم که وسایل شخصی کسی رو ازش بخوایم.
فاران: دیدی! دیروز هم چند بار گفتم اینقدر اصرار نکن من بازیهام رو نمیدم به کسی.
باران: حالا که اینطور شد منم دیگه اصلا هیچوقت دوچرخم رو بهت نمیدم.
پدر: بچهها! بچهها! صبر کنین، اینجوری که نمیشه، بذارین براتون یه چیزی تعریف کنم. اصلا نه! اینطوری هم نمیشه. بذارین قبل این که حرفی بزنیم یکم آروم و شاد بشیم! نظرتون چیه؟
فاران: عالیه.
باران: چجوری آروم و شاد بشیم؟
پدر: با موسیقی و موزیک، با سرودای عمو پیمان.
بچهها: خیلی خوب، آخ جون.
مادر: چقدر خوب و به موقع پیشنهاد دادی!
…
مادر: خوب بچهها بگین ببینم تو کلاستون در مورد انقطاع چی گفتین؟
فاران: راستش مامان، من خیلی متوجه نشدم انقطاع چیه. فقط یادمه معلممون داستان یه پرنده رو برامون تعریف کرد.
پدر: خوب، چی شد اون پرنده؟
فاران: باران بگو دیگه.
باران: معلممون داستان یه پرنده رو تعریف کرد که خیلی قشنگ توی آسمون پرواز میکرد و خوشحال و شاد بود. بعد اومد روی زمین و شروع کرد به دونه و غذا خوردن.
فاران: خوب چه اشکالی داره، پرنده هم باید غذا بخوره دیگه. مگه ما خودمون غذا نمیخوریم.
باران: راست میگی ها! اصلا من خیلی یادم نیست معلم مون چی گفت.
پدر: نه بچهها! اتفاقا خیلی خوب یادتون مونده بود. فقط بعضی موضوعها هم سادهان هم پر از معنی. میدونین چیه؟ خدا نعمتهای زیادی به ما داده مثل… شما بگین.
باران: چی بگیم؟
مادر: این که خدا که این همه ما رو دوست داره چه نعمت هایی تو این دنیا بهمون داده؟
فاران: آهان مثلا وسایل بازی و فوتبال.
باران: دوستای مدرسه و معلما.
فاران: جنگل و درختا و حیوونا.
پدر: دقیقا و عقل و دانش و علم که راحتتر زندگی کنیم.
فاران: یادم رفت، غذاهای خوشمزه!
پدر: بله. غذاها و میوههای خوشمزه که چه کیفی هم داره و کلی چیزای دیگه.
مادر: وای که چقدر خدا جون مهربونه بچهها، این همه چیزای خوب بهمون داده. حالا یه سوال! به نظر شما این درسته که وقتی خدا این همه به ما نعمت داده، ما فقط سرگرم اون نعمت هاش بشیم و خودشو فراموش کنیم؟ مثلا انقدر سرگرم خوردن غذاهای خوشمزه و چه میدونم سرگرم بازیهای مختلف و کارای روزمرهمون بشیم که خدای مهربونو به کل فراموش کنیم.
باران: یعنی نباید خیلی بازی کنیم؟
فاران: یعنی غذا نخوریم؟
پدر: نه بچهها! منظور مامانتون این نبود که بازی نکنید و غذا نخورین. منظور مامانتون این بود که نباید به هیچ چی تو این دنیا وابسته بود.
باران: وابسته بود؟
…