Program Picture

نمایش باران و فاران

اشتعال
۲۸ مهر ۱۴۰۰

در این قسمت باران و فاران همراه مادرشون در حال جلد کردن کتاب‌های مدرسه دو تا از دوستانشون که مشکل دارند هستند تا به دوست‌هاشون کمک کرده باشند. در همین حال مادربزرگ که تازه دعا خوندنش تموم شده میاد پیش بچه‌ها.

***

باران: مامان این دفتر هم باید جلد بشه؟

مامان: نه عزیزم، فکر نکنم اون نیاز به جلد داشته باشه.

فاران: مامان کتابای کلاس اولی‌ها رو دیدی همش عوض شده؟

مامان: همش که نه، علوم و ریاضی، تازه اونم فقط طرح صفحه اولش عوض شده.

باران: چسب نواری رو میدی؟

فاران: چسب نواری اینجاست، بیا.

پدر: چیکار می‌کنین شما؟

باران: بابا جون مال یکی از همسایه‌هامونه. کتاباشو جلد می‌کنیم.

پدر: چه جلدی؟ چه کتابی؟ کدوم همسایه؟

فاران: کتابای مدرسه بابا، کلی کتاب و دفتره.

مادر: آقا بهروز رو که یادته؟

پدر: خب.

مادر: خانمش بنده خدا یکم ناخوشه تو خونه استراحت می‌کنه. امروز ازشون اجازه گرفتم رفتیم با فاران و باران کتاب بچه‌هاشونو گرفتیم با یکم دفتر و لوازم تحریر.

پدر: چه کار خوبی کردین. آفرین. خب بذارین منم کمک کنم، البته باید جلد کردن رو یادم بدین، اصلا بده اون چسبو ببینم اینجوریه دیگه؟ از اینجا قیچی می‌کنیم!

باران: بابا خرابش کردی، اینجوری نیست.

مادر: عزیزم می‌خوای ما خودمون درستش می‌کنیم؟

پدر: ای بابا این که کج شد.

فاران: بابا خرابش کردی.

مادر: بچه‌ها یکم یواش‌تر، مامان‌بزرگ داره تو اتاق دعا می‌خونه.

باران: مامان‌بزرگ هنوز تو اتاقه؟

فاران: آره بابا، خیلی وقته تو اتاقه مامان‌بزرگ.

پدر: مامان‌بزرگ همیشه همین‌جوری خلوت می‌کنه، از موقعی که یادمه همین‌جوری بوده اصلا انگار دعا خوندن مامان‌بزرگ با همه فرق داره.

مامان‌بزرگ: بچه‌ها چیکار می‌کنین؟

مادر: مامان جون، بچه‌ها انقدر سر و صدا کردن که نذاشتن شما آروم باشین.

مامان‌بزرگ: نه بابا، مادر جان من حواسم جای دیگس. اتفاقا اصلا متوجه صداتون نشدم. نگفتین چیکار می‌کنین؟

فاران: مامان‌بزرگ بچه‌های همسایمون آقا بهروز، مامانشون مریضه. ما امروز با باران و مامان رفتیم براشون کتاب و لوازم تحریرشونو گرفتیم.

باران: مامان‌بزرگ تازه براشون دو تا جامدادی هم هدیه گرفتیم. یکی آبی، یکی صورتی. خیلی خوشگله، ولی خودشون خبر ندارنا.

مامان‌بزرگ: بگردم. شما بچه‌های گلم خیلی کار خوبی می‌کنین. آفرین عزیزای مادر، خدا انشاالله مادرشونو هم هر چی زودتر شفا بده. یادتون باشه حتما بعد این که کتاب دفترا رو درست کردین برای شفای همسایتون دعا بکنیم.

پدر: چه پیشنهاد خوبی دادین مادر. بچه‌ها چرا به ذهن خودمون نرسید؟

بچه‌ها: آره بابا.

مامان‌بزرگ: البته این کار شما هم با دعا خیلی فرق نداره. شما هم دارین به دوستاتون کمک می‌کنین که خیلی باارزشه.

فاران: مامان‌بزرگ؟

مامان‌بزرگ: جانم مادر؟

فاران: یه سوال بپرسم.

مامان‌بزرگ: بپرس عزیز مادر.

فاران: چرا شما انقدر دعا می‌کنی؟ یعنی منو بارانم دعا می‌خونیما، ولی نه مثل شما.

مامان‌بزرگ: مامان جون، دعا قلب آدمو گرم و شعله‌ور می‌کنه.

فاران: شعله…ور؟

باران: شعله پر؟

مامان‌بزرگ: آره مامان جون، شعله‌ور می‌کنه.

فاران: مامان‌بزرگ یعنی چی دعا قلب آدمو شعله‌ور می‌کنه؟

مادر: بچه‌ها، اینی که مامان‌بزرگ گفت یه صفت خیلی خوبه به اسم اشتعال. اشتعال هم از اون صفاتی که کمک می‌کنه قلب پاک و پاک‌تر بشه.

باران: مامان‌بزرگ یعنی شما الان اشتعال دارین؟

مامان‌بزرگ: همه داریم مادر جون، همه آدمای دنیا، بزرگ و کوچیکم نداره.

پدر: بچه‌ها، خدای مهربون به همه ما شعله محبت خودشو هدیه داده. فرقی هم نمی‌کنه کجایی باشیم یا تو چه کشوری زندگی کنیم، یا به چه زبونی حرف بزنیم.

مادر: این هدیه بچه‌ها همون محبت است که خیلی باید مواظبش باشیم.

فاران: چجوری باید مواظبش باشیم؟

مادربزرگ: باید کارایی بکنیم که رمز بروز این شعله محبت‌الله تو قلبمون بیشتر بشه مادر جون.

باران: مثلا چیکار بکنیم؟

پدر: شما بگین!

فاران: مثلا صداقت داشته باشیم.

پدر: بله دیگه.

باران: مثلا… عاشق همه آدما باشیم، هم رو دوست داشته باشیم.

فاران: مثلا امانت‌دار خوبی باشیم یا این که شجاعت داشته باشیم.

باران: یا همیشه خدا رو شکر کنیم و شاد باشیم.

مادربزرگ: اینایی که گفتین همشون عالی بودن مادر جون. ما واسه این که شعله عشق خدا رو تو دلامون بیشتر کنیم باید تمام این صفات و کارای خوب رو انجام بدیم.

مادر: ولی دو تا کار خیلی مهم هم داریم که خیلی به اشتعال کمک می‌کنه، شما هم هر دوشو خوب بلدین.

پدر: همون کاری که مامان‌بزرگ خیلی خوب انجامش میده.

باران: من بگم! من بگم!

مادر: بگو عزیزم.

باران: دعا.

فاران: آخ، منم می‌خواستم همینو بگم.

news letter image

ثبت نام در خبرنامه