لری و جوان یه زن و شوهر معمولی بودن. تو یه خونه و یه خیابون معمولی زندگی میکردن. اون دو مثل هر زن و شوهر معمولی دیگهای از صبح تا شب تلاش میکردن تا به قول معروف یه لقمه نون حلال به دست بیارن و هر کار خوبی که از عهده شون برمی اومد برای بچههای خودشون انجام میدادن. از یه لحاظ دیگه هم معمولی بودن. اونا هم مثل هر زن و شوهر دیگهای با هم مشاجره میکردن، تا این که یه روز اتفاق فوق العادهای افتاد